ضیافت الله

شب شهادت آقا، ساعت یک بعد از نیمه شب تلفن زنگ زد، یکی ازعرفا که دوست آقای مطهری بود، احوال ایشان را پرسید، گفتم: «ترور شده اند.» پس از چند لحظه سکوت با ناراحتی گفتند: «خانمی از شاگردان بنده به من اطلاع دادند، که درساعت 11 شب خواب دیده اند، که یک قبر سبز را به ایشان نشان داده و می گویند این قبر را زیارت کنید، با پرس و جو متوجه می شود، این قبر اباعبدالله (ع) است. قبر سبز دیگری را نیز به او نشان داده و می گویند این قبر آقای مطهری است، آن را زیارت کنید سپس ایشان را عروج می دهند، و به جای بسیار وسیعی می برند. در آنجا تخت بسیار زیبایی وجود داشته که عده ای در اطرافش صلوات می فرستادند، به ایشان می گویند. آن مکان جای اولیاء است. ناگهان آقای مطهری وارد شده و بر تخت می نشیند، این بانو از آقا می پرسند: «شما در اینجا چه کار می کنید؟» شهید مطهری با متانت پاسخ می دهند: «من تازه وارد شده ام، من از خدا یک مقام عالی خواستم ولی خدا یک مقام متعالی به من عنایت فرمود.» متوجه شدیم که درست در همان لحظه ای که آقا مرتضی به شهادت رسیدند. این شخص خواب را دیده است.


_______________

راوی: همسر شهید

بیت المال

استاد مطهری اتاقی در کنار اتاق شورای دانشکده الهیات داشت. استادان دانشگاه همیشه در اتاق شورا تجمع کرده و در موارد ضروری تا بعد از ظهر آنجا می ماندند و پس از صرف ناهار کارشان را ادامه می دادند. اما استاد مطهری هنگام ظهر به اتاق خود می رفت و پس از ادای نماز، ناهار مختصری را که از منزل می آورد، می خورد. استادان و مسئولان دانشکده اصرار داشتند که استاد به اتاق شورا بروند و از ناهار دانشکده استفاده کنند اما استاد به آنان می گفت:«غذای دانشکده با من سازگار نیست.» و زمانیکه من علت امتناع ایشان را پرسیدم، گفتند: «این ناهارها حق خدمتگزارن و از بیت المال است. استادان حقوق خوبی دارند خودشان بروند و از بازار بخرند و بخورند. این غذا حق ضعفاست.»

____________________

راوی: غلامحسین وحیدی

تواضع

خاطره زیر که توسط خود ایشان نقل شده است، نشانگر تواضع آن مرد الهی است:

«در دانشگاه شیراز از من دعوت کرده بودند، برای سخنرانی. در آن جا استادها و حتی رئیس دانشگاه همه بودند. یکی از استادهای آن جا که قبلا طلبه بود و بعدا رفت آمریکا تحصیل کرد و دکتر شد و آمد و واقعا هم مرد فاضلی هست، مامور شده بود که مرا معرفی کند.

آمد پشت تریبون ایستاد. جلسه هم خیلی پرجمعیت و با عظمت‏بود. یک مقدار معرفی کرد: «من فلانی را می‏شناسم، حوزه قم چنین، حوزه قم چنان و....» بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با کمال جرات می‏گویم، اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است.»

آتش گرفتم از این حرف. ایستاده سخنرانی می‏کردم، عبایم را هم قبلا تا می‏کردم و روی تریبون می‏گذاشتم، مقداری حرف زدم، رو کردم به آن شخص، گفتم: «آقای فلان! این چه حرفی بود که از دهانت‏بیرون آمد؟! تو اصلا می‏فهمی چه داری می‏گویی؟! من چه کسی هستم که تو می‏گویی فلانی افتخار این لباس است؟»

با اینکه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحیاتین بودم، گفتم: «آقا من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من کیم که افتخار باشم؟... ما را اگر اسلام بپذیرد که اسلام افتخار ما باشد; اسلام اگر بپذیرد که به صورت مدالی بر سینه ما باشد، ما خیلی هم ممنون خواهیم شد، ما شدیم مدالی بر سینه اسلام؟!»

نماز شب

مرحوم مطهری رحمه الله یک مرد اهل عبادت، اهل تزکیه اخلاق و روح بود. من فراموش نمی‏کنم ایشان وقتی مشهد می‏آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می‏شد، گاهی هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود. هر شبی که ما با مطهری رحمه الله بودیم، این مرد نیمه شب تهجد با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب می‏خواند و گریه می‏کرد، به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می‏کرد... بله، ایشان نصف شب نماز شب می‏خواند، همراه با گریه، با صدایی که از آن اتاق می‏شد آن را شنید!... هر شب قبل از اینکه بخوابد گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن می‏خواند.

بزرگ مرد حوزه علمیه

زمانیکه تصمیم گرفتم، به حوزه علمیه بروم، رضاخان تمام حوزه‌های علمیه را بسته و عزاداری‌ها را تعطیل کرده بود، فقط در قم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی تعدادی از طلاب را تربیت می‌کرد، به همین دلیل تمام اعضای خانواده مرا از این کار منع کردند اما من دوست داشتم به حوزه بروم،‌حاج شیخ علی قلندرآبادی که دایی من بود، به خانواده گفت:«بگذارید برود درس بخواند، خود این شوق و علاقه‌ای که برای رفتن به حوزه در یک نوجوان به وجود آمده نشانه آن است که خداوند برای مسلمانان و حوزه‌های علمیه و اهل علم، فرجی به وجود خواهد آورد، من به قم رفتم و بعدها همانگونه شد که دایی‌ام پیش‌بینی‌ کرده بود.
______________
 راوی :‌خود شهید